به نام خداي هستي بخش ديشب از جلوي خونمون هيات عزاداري رد ميشد من مليكا رو بردم تو بالكن و بغلش كردم تا بتونه قشنگ ببينه بعد مدتي مليكا گفت مامان منو بذار پايين و به سمت اتاقش رفت گفتم كجا ميري ماماني گفت ميخوام برم پفك بخورم وقتي برگشتم پيشش گفتم كجا رفتي دخترم گفت مامان من خيلي ناراحت ميشم آخه امام علي با بچه ها مهربون بودن قربونت برم دخترم كه با همه كوچيكيت خيلي چيزها رو درك ميكني كاش بذاري هميشه قلبت هميشه همينطور صاف و بي آلايش و مهربون بمونه امشب شب قدره يه فرصت ملاقات ديگه راز و نيازاتون قبول هرجای دنیایی دلم اونجاست من کعبمو دور تو میسازم من پشت کردم به همه دنیا تا رو به تو سجاده بندازم هر روز حسم تا...